خلاصه
زمانی این سرزمین سرزمینی بود که در آن صلح توسط پادشاهی که از مرکز امپراتوری حکومت می کرد محافظت می شد. خوانندگانی که در روستاهای این سرزمین زندگی می کردند با آواز خود از شاه حمایت می کردند. با این حال آنها به گونه ای زندگی می کردند که گویی در اسارت بودند و سرنوشت او این بود که مدام آواز بخواند. قدرت خوانندگان تنها از مادر به دختر منتقل شده است. خوانندگان به دستور شاه در برج ها بسته می شدند و باید همیشه لالایی بخوانند. اگر روستایی آواز خود را از دست می داد، با ویرانی مواجه می شد. خواهر و برادر کین و ماریا یک خواننده به عنوان مادر دارند. وقتی کین متوجه می شود که دهکده از خواننده ها استفاده می کند، از خواهرش ماریا محافظت می کند تا او را از چنین سرنوشتی حفظ کند ...