خلاصه
توماس برارد بدون پدر و مادر بزرگ شد. ده سال پس از ترک یتیم خانه اش، او به عنوان یک قاتل برای اجاره مشغول است. کمیسیون ها همیشه به طور مستقیم نزد او نمی آیند، و یک روز یک گربه سیاه که یک قفسه به تن دارد از پنجره او بازدید می کند. نام جدیدترین هدف او در داخل قفسه وجود دارد - خانم میرا از خانواده لالا. ورود توماس به داخل قلعه لالا و ورود به هنرستانی که میرا بدون محافظت در آن ایستاده است دشوار است. با یک شلیک به سر او، او فرض می کند که کارش تمام شده است. با این حال، در لحظه بعدی، میرا در مقابل چشمان او بلند می شود!