خلاصه
یک روز، آنکو دوستانش را به دیدن مادربزرگش که در یک روستا زندگی می کرد، آورد. شب، آنکو خواب واراشی، هیولایی را دید که در دوران کودکی اش با او آشنا شده بود. صبح روز بعد، مادربزرگش یک حرز به او داد و به او هشدار داد که نزدیک معبد اژدها نرود. آنکو بدون توجه به هشدار به معبد رفت و با یک هیولای شیطانی وحشتناک روبرو شد. وارشی در زمان تهدید جانی از حرز برای نجات...