من به عنوان قهرمان یک شوجو مانگا که در زندگی قبلی ام خوانده بودم دوباره متولد شدم. آری این نیست! از بین همه، من به عنوان قهرمانی که از آن متنفر بودم دوباره متولد شدم. من نمی خواهم آن دختر باشم، نمی خواهم با آن پسری که او دوست دارد کنار بیایم! در تدارک مراسم ورودی دبیرستان تصمیمی گرفتم. من کاملاً از قهرمان دوری می کنم و شخصیت رقیب و قهرمان را وادار می کنم که به هم متصل شوند. از زمان مراسم ورود به دبیرستان، یواشکی از زیر سایه قهرمان و شخصیت رقیب را زیر نظر گرفتم و دیدم که آنها با هم پوزخند می زنند و با هم کنار می آیند. با اینکه فقط بهشون خیره بودم اما یه جورایی با شخصیت رقیب آشنا شدم و الان دارم باهاشون چای میخورم.