چیکو صاحب عروسکی است که برای او بسیار ارزشمند است. وقتی دوستش هاتسوکو می میرد، والدین چیکو تصمیم می گیرند عروسک را به هاتسوکو تقدیم کنند و او را با آن دفن کنند تا در سفر به پادشاهی مرگ احساس تنهایی نکند. اما چیکو نمی خواهد عروسک بدهد و تصمیم می گیرد آن را پنهان کند. سال ها گذشت و چیکو خودش مادر شده است. او عروسک را در حین جابجایی وسایلش پیدا می کند. از آن نقطه به بعد، اتفاقات عجیبی در خانه رخ می دهد، انگار که عروسک تسخیر شده است ... (ترجمه از: karémanga)