خلاصه
ساتوکو تاوادا سی ساله زندگی نسبتاً یکنواختی دارد: او مجرد است، شغل اداری او کسل کننده است، رئیس او دوست پسر سابقش است که دائماً او را اذیت می کند، و او در ساعات غیرکاری خود منتظر چیزی نیست. ساتوکو که از روز بد دیگری در محل کار خسته شده است، شب هنگام در پارکی توقف می کند تا یک نوشیدنی بنوشد و استراحت کند که یک توپ فوتبال سرگردان در کنار پای او فرود می آید. پسری 12 ساله به نام ماشو هیامی در تعقیب توپ است که ساتوکو او را به خاطر دیر بیرون رفتن سرزنش می کند. اما به زودی متوجه می شود که عصرها تنها زمانی است که ماشو اجازه دارد مهارت های فوتبال خود را تمرین کند و اصلاح کند. ساتوکو به دلیل دوران گذشته اش در تیم فوتسال دانشگاهش و نگرانی کلی برای امنیت او در شب، شروع به آموزش اصول اولیه فوتبال به ماشوو می کند. با این حال، هر چه ساتوکو زمان بیشتری را با ماشو می گذراند، هر چه بیشتر خودش را تبدیل به یک شخصیت مادرانه برای پسر غفلت شده می بیند. ماشو خود شروع به یافتن آرامش در رفت و آمدهای آنها می کند، اما ممکن است همه نتوانند از رابطه عجیب آنها حمایت یا درک کنند.