خلاصه
هویچیرو اوهما در یک دفتر کار می کند. همه او را مردی ساکت و فروتن می شناسند. حتی دوست دخترش، ناناس، هم شک ندارد که او می تواند چیزی بیشتر از این باشد، اما او همینطور است. هنگامی که شخصی به عنوان قربانی قتل می میرد. وقتی کسی خود را با لعنت بر لبانش می کشد. وقتی مرگ کسی نیاز به قضاوت دارد، او آنجاست، زیرا او یک قاضی تاریکی است. او با پیروی از قوانین تاریکی، با کتابی ساخته شده از پوست انسان و یک طوطی غیرمعمول، درباره جنایتکاران زنده ای که در غیر این صورت آزاد می شدند، قضاوت می کند.