خلاصه
بهار هرگز فصل مورد علاقه یونگ سو نبود، تا اینکه با این دختر آشنا شد. از همان لحظه ای که او را با دوربینش گرفت، فهمید که عاشق است. او، ایانگ، (از نظر او) جذاب بود، حتی اگر در واقعیت، او یک پسر بچه زننده تر و تهاجمی تر باشد. علاوه بر این، او یک روز کتاب هنری او را پیدا کرد و به آن نگاه کرد و چیزی را فاش کرد که او سرگرمی نسبتاً تکان دهنده ای دارد که ممکن است نظر او را تغییر دهد (یا نه) ...