خلاصه
یومی یک زن تاجر خجالتی و شاید کمی بی دست و پا است که از زندگی کاری خود ناراضی است. یک روز او یک عروسک پاره پاره شده را در کنار جاده پیدا می کند. او نام آن را کورومی می گذارد و تصمیم می گیرد او را تمیز کند و متوجه می شود که مشکلاتش را فراموش کرده و دوباره از زندگی لذت می برد.