خلاصه
من نمی گذارم او با این مرد وحشتناک فرار کند! کری پس از خواندن مقاله ای که به دوست صمیمی اش سارا تهمت می زند، وارد یک شرکت چاپ روزنامه مستقل می شود تا شکایت کند. در آنجا مردی با چشمان خاکستری آنقدر خوش تیپ را می یابد که نفس کری را بند می آورد. به نظر می رسد مرد نسبت به عصبانیت کری بی تفاوت است و به جای رسیدگی به شکایت او، او را مسخره می کند. علیرغم مشاجره مداوم آنها، رابطه خاصی بین آنها شکل می گیرد، اما گذشته دردناک کری به این معنی است که او بیش از حد می ترسد که دوباره عاشق شود. اما هر دوی آنها نمی توانند وانمود کنند که متوجه عشق پرشور خود به یکدیگر نمی شوند...