رناریا ناگهان خاطرات زندگی قبلی خود را به یاد می آورد. در گذشته، او یک قدیس بود که در جادوی نور مهارت داشت، با این حال، استفاده از این جادو تهدید کننده زندگی است... شاهزاده خانم به دلیل اینکه عاشق نامزد رناریا، شاهزاده دوم است، تلاش برای خودکشی جعلی می کند. او با استفاده از جادوی مقدس به عنوان وظیفه یک قدیس جان خود را از دست می دهد و شاهزاده خانم را زنده می کند. اکنون او دوران نوجوانی خود را با خاطرات دست نخورده آغاز می کند و هدفی در ذهن دارد تا مورد توجه خانواده سلطنتی قرار نگیرد. آیا او می تواند از هویت خود محافظت کند؟ آیا او ازدواج خواهد کرد؟ فقط زمان می تواند بگوید.