میا تاچیبانا، با فرض اینکه برادر مزاحمش جونیچی برای همیشه در عشق و تنهایی بدشانس خواهد بود، پس از شنیدن اینکه برخی از دوستانش او را مهربان و دلسوز می دانند، تصمیم می گیرد در مدرسه از او جاسوسی کند. از طریق جاسوسی او، او میآموزد که او در مدرسه با دختران خوب کنار میآید، که منجر به سوء تفاهم بزرگتر میشود، زیرا میا به اشتباه تصور میکند که از مردان خوشش میآید چون دوست دختر ندارد. با این حال، پس از اینکه خودش پسری را طرد میکند، میا شروع به این سوال میکند که او چگونه به جونیچی نگاه میکند، زیرا تجربه مشابه جونیچی از دو سال قبل به او یادآوری میشود.