در درون خاطرات مبهم کاردیا بکفورد، او میتواند پدرش آیزاک و خانهای را که در آن تنها زندگی میکند، به یاد بیاورد که شهرنشینان از آن بهعنوان یک هیولا میترسند - زیرا در بدنش، او مادهای کشنده را حمل میکند. قلب تپنده ابدی که به عنوان هورولوژیوم نیز شناخته می شود، توسط پدرش در سینه او جاسازی شده است، توانایی تولید قدرت بی نهایت را دارد. با این حال، باعث می شود پوست او هر چیزی را که لمس می کند از بین ببرد.
بسیاری در لندن به دنبال هورولوژیوم هستند، از جمله سازمان تروریستی گرگ و میش، که شایعه شده است که آیزاک با آن روابط نزدیک دارد. ارتش بریتانیا برای به دست آوردن قدرت هورولوژیوم، کاردیا را مجبور می کند تا خانه اش را به عنوان زندانی ترک کند. اما در جاده توسط دزد نجیب زاده آرسن لوپین که می گوید قلب او را خواهد دزدید او را دور می کند. کاردیا با پیوستن به لوپین و همراهانش، سفری را برای کشف حقیقتی که در پس ارتباط آیزاک با گرگ و میش، خاطرات گمشده او و هورولوژی درون سینهاش وجود دارد، آغاز میکند.