هنگام راه رفتن به خانه، میکیا کوکوتو با منظرهای آشنا روبرو میشود: شیکی ریوگی که در کنار نردهای در میان برف میبارد، درست مانند زمانی که برای اولین بار او را چهار سال پیش ملاقات کرد. در حالی که آن دو از گذشته و تجربیات مشترک خود صحبت می کنند، میکیا متوجه می شود که چیزی در مورد شیکی عجیب است. بلکه این زنی نیست که او می شناسد، بلکه موجودی کاملاً متفاوت است که در بدن شیکی ساکن است...