شیما کاواچی پس از طلاق پدربزرگ مهربانش توسط پدربزرگ مهربانش پذیرفته شد. پدربزرگش به موقع از دنیا می رود و شیما را تنها می گذارد. او که غم و اندوه را فراگرفته است، شب هنگام در کنار اقیانوس گریه می کند که یک حادثه باعث سقوط او در آب می شود. شیما که قادر به شنا نیست، تقریباً غرق می شود اما توسط یک مرد دریایی فوق العاده زیبا نجات می یابد. با دیدن وضعیت عاطفی شیما، مرد دریایی – که شیما از ایساکی نام می برد – اصرار می کند که شیما او را تا بهبودی کامل به خانه ببرد. با این حال، وقتی با هم در فضای خود مستقر می شوند، این دو شروع به تشکیل پیوندی می کنند که از هر دو نوع و جنسیت فراتر می رود.