هوجو یوجی، 30 ساله، بیکار، هیکیکوموری در 10 سال گذشته. او با استفاده از مرگ والدینش به عنوان انگیزه، تصمیم گرفت از شر خود hikikomori خلاص شود و خانه را ترک کند. با این حال، چیزی که او بیرون از در دید، دنیای دیگری بود با موجوداتی که در آن گام برمی داشتند و او آنها را نمی شناخت. این داستان مرد جوانی بود که با تمام خانهاش به دنیای دیگر رفت و راه نجاتش (برق، آب، گاز) و اینترنتش همچنان کار میکرد و با سگ محبوبش کوتارو، در آرامش نسبی زندگی میکرد. چهار سال پس از انتقال او به این دنیا، سرانجام یووجی قصد دارد به اولین شهر خود برود...