خلاصه
هیکارو به سرنوشت معتقد است - همیشه جفت های روح را به عنوان دو نیمه یک سیب توصیف می کند - و او رویای روزی را در سر می پروراند که عشق واقعی خود را ملاقات کند. یک روز هیکارو با مردی به نام شیندو که 10 سال قبل با او به مدرسه رفته بود، ملاقات می کند و معتقد است که سرنوشت آنها را دوباره گرد هم آورده است. ناتسوکو، یکی از همکاران هیکارو، از باختن به هیکارو عاشقانه امتناع می ورزد و تمام راه ها را کنار می کشد تا مرد مورد نظر او را اسیر کند. اما غریبه غیرقابل معاشرت و ریاضت به نام آمانو کیست و چه نقشی در این داستان مهیج زندگی و عشق خواهد داشت؟