خلاصه
اینکه چرا مارکس فقید یوهانس فون نویشوانشتاین تصمیم گرفت با دختری 16 ساله ازدواج کند که به سختی از فرزند ارشدش بزرگتر بود، یک معما است. دلیلش هرچه که باشد، شولی پس از مرگش مسئولیت های سنگینی به عنوان رزمنده را بر عهده می گیرد. او علاوه بر مسئولیت مدیریت یک خانواده معتبر با روابط نزدیک با خانواده سلطنتی امپراتوری، نامادری چهار فرزندی می شود که عمیقاً به او بی اعتماد هستند. شولی به مدت هفت سال خود را وقف تربیت خوب فرزندان و حفظ ثروت خانواده می کند. او معتقد است که فقط باید صبر کند تا پسرش جرمی سرپرستی خانواده را بر عهده بگیرد - سپس می تواند آزادانه زندگی کند. با این حال، در روز مورد انتظار عروسی او، او در یک تصادف غم انگیز گرفتار می شود. زمانی که شولی چشمانش را باز می کند، ساعاتی قبل از تشییع جنازه یوهانس، خود را در گذشته می بیند. اگرچه نامشخص است که چرا به او فرصت دومی برای زندگی داده شده است، اما این بار او مصمم است که با بچه ها روابط برقرار کند و همچنین برای خوشبختی خود اجازه دهد.