در آستانه مرگ در یک تصادف جاده ای، ساچیو یامابه آخرین لحظات خود را با یادآوری یک بازی اتوم که در اوقات فراغت خود انجام می داد، سپری می کند. در چرخشی از سرنوشت، او در دنیای بازی تناسخ پیدا می کند - نه به عنوان قهرمان، بلکه به عنوان ماریانا برینزلا، رقیب و دختر دوکی که بدون توجه به مسیر، آینده ای بدی را تجربه می کند. علیرغم تلاش های ماریانا برای دوری از نقش اول زن و ایجاد مشکل، ولیعهد نامزدی خود را با ماریانا به دلیل شایعات ناپسند قطع می کند. ماریانا که از ادعای بی گناهی و نادیده گرفته شدن خسته شده است، تصمیم می گیرد شخصیت شرور خود را بپذیرد و هر مجازاتی را که برای محافظت از خانواده اش به او داده می شود بپذیرد - او باید با خولیو گزلتا، امپراتور کشور همسایه، "بیش از حد ترس" ازدواج کند. زمزمه هایی به گوش می رسد که همه عروس هایی که نزد امپراتور فرستاده شده اند گم شده اند. هنوز، ماریانا آنها را از بین می برد به این امید که به دلیل شهرتش با او متفاوت رفتار شود. با کمال تعجب، خولیو علیرغم چهره ترسناکش، هیچ شباهتی به شایعات ندارد و بلافاصله با ماریانا ارتباط برقرار می کند. به هر حال، یک شرور و یک خودکامه ممکن است بد نباشند.