خلاصه
کامینا اریسو به دلیل تصادف رانندگی در بیمارستان بستری شد. وقتی به هوش می آید، معلوم است که حافظه اش را از دست داده است. با این حال، شگفتانگیزتر این است که هر فردی که او میبیند، به جای چهره معمولی انسان، سر حیوان دارد، حتی پدرش. چه اتفاقی برای او افتاده که باعث همه اینها شده است و آیا او می تواند دوباره به حالت عادی ببیند؟