خلاصه
یو هاسونوما پس از مرگ والدینش هرگز خانه ثابتی نداشته است. از آنجایی که اکثر اقوام او با پذیرش او مخالفت کرده اند، یوو عادت دارد از خانواده ای به خانواده دیگر نقل مکان کند تا زمانی که با پسر عموی مادرش زندگی کند. در حالی که او با یو به عنوان یک دردسر برخورد نمی کند، عمویش یک شرط غیرقابل بحث دارد: یوو باید از انبار دور بماند. با این حال، یوو نمی تواند دیگر از رفتن به داخل انبار خودداری کند، زمانی که عمویش در بیمارستان به سر می برد. آنچه در آنجا می یابد هم او را می ترساند و هم او را پر از هیبت می کند. زنی شهوانی با شاخ و سم بر روی او می نشیند و قول می دهد که در ازای چیزی که او برایش عزیزتر است، آرزوی یوو را برآورده کند. یوو که هرگز محبت واقعی فرزندی را نشناخت، آرزوی داشتن یک خانواده را دارد - اما آنچه به دست می آورد بسیار فراتر از انتظاراتش است. معامله او با یک شیطان ممکن است او را در دردسر جدی قرار دهد!