"من تصمیم گرفته ام که تو عروس من باشی!" من شرکتی را که در آن کار می کردم ترک کردم تا بالاخره یک رستوران در حومه شهر باز کنم. اما با وجود اینکه تمام تلاشم را کردم، همه چیز به خوبی پیش نرفت. تا اینکه یک شب گربه ای را که در حین پیاده روی نجات داده بودم ناگهان تبدیل به یک مرد خوش تیپ شد؟! چه چیزی بیشتر - او به من پیشنهاد داد؟ اما او گربه است؟! این سبک زندگی جدید و تند تند آغاز می شود!