خلاصه
در پایان قرن بیست و یکم، یک فاجعه بزرگ ژاپن را ویران می کند و سرزمین آن را ناشناخته می گذارد و پیشرفت تمدن را متوقف می کند. در عصر حاضر، امپراتور و چهار پسرش با مشت آهنین بر کشور سلطنت می کنند. گفته می شود که تنها "فرزند سرنوشت" پیشگویی شده می تواند ژاپن را از قید خانواده سلطنتی رها کند. ساراسا خواهر دوقلوی تاتارا، فرزند سرنوشت است. ساراسا علیرغم اینکه مجبور است زیر سایه برادرش زندگی کند، به هر نحوی که می تواند از او حمایت می کند. با این حال، تراژدی زمانی رخ می دهد که شاه سرخ، کوچکترین پسر امپراتور، و ارتشش به روستای او حمله می کنند که منجر به مرگ وحشیانه تاتارا می شود. ساراسا برای محافظت از مردم شهر، نام برادرش را می گیرد و به فرزند سرنوشت تبدیل می شود و قول انتقام از پادشاه سرخ می دهد. با چرخش ناگهانی وقایع که سلامت او را تحت تأثیر قرار داد، ساراسا برای بهبودی از یک چشمه آب گرم بازدید می کند. او در طول اقامتش با شوری، مرد جوانی جذاب و در عین حال مرموز آشنا می شود. شوری مجذوب ساراسا می شود زیرا با او متفاوت از دختران دیگر رفتار می کند. در همین حال، ساراسا نمی تواند از فکر کردن به او دست بردارد. این برخورد گاه به گاه بین این دو، سرنوشت آنها را رقم می زند، که سرنوشت آنها را جنگ، نفرت و عشق محدود می کند.