خلاصه
زمانی که ایسائو کوموری برای تحصیل در دانشگاه از حومه شهر گونما به شهر شلوغ توکیو نقل مکان کرد، معتقد بود که این فرصتی است برای شروع دوباره زندگی خود. با گذشت ماه ها، ایسائو متوجه می شود که حتی یک دوست پیدا نکرده است. با وجود زمانی که به عنوان یک دانش آموز جدی سپری می شود، ایسائو در سال دوم تحصیلی خود را رها می کند تا تبدیل به یک دانشجوی تعطیل شود و وقت خود را برای بازی های ویدیویی از بین می برد. تنها لطف ایسائو این است که هر روز برای دیدن "فرشته فروشگاه رفاه"، دختر دبیرستانی به نام ماری یوشیزاکی، به فروشگاه محلی خود می رود. اگرچه ایسائو از تماشای او از راه دور بدون رویارویی با او راضی است، یک روز او به چشمان او برمی گردد. بدون اینکه بتواند چیزی را به خاطر بیاورد، ایسائو در بدن ماری بیدار می شود. مطمئن نیستم که چگونه خود را در ماری پیدا کرده است، یا اینکه واقعاً بانوی جوانی که اکنون دارد کجاست، ایسائو تصمیم می گیرد به جای او به زندگی ماری ادامه دهد.