خلاصه
در یک کارخانه تولید ظروف غذا، شایعات احتمالی در مورد ماکو هیگری می گویند که او با هر کسی خواهد خوابید. همکار او کینوشیتا این را باور می کند، بنابراین با آزمایش شانس خود، با ماکو گفتگو می کند و در نهایت هر دو در یک اتاق هتل قرار می گیرند. به زودی، این زوج آماده رابطه جنسی می شوند. با این حال، شب به سرعت طبق برنامه پیش نمی رود - در حالی که درگیر عمل بود، ناگهان جریان خون از بینی ماکو بیرون می زند! ماکو توضیح میدهد که این اتفاق اغلب زمانی رخ میدهد که او با هر چیز ناخالصی تماس فیزیکی پیدا کند. کینوشیتا با دیدن آن ناراحت کننده فرار می کند و ماکو را در میدان اول رها می کند. بوتابوتا سفر ماکو به سمت دستیابی به یک زندگی عادی را دنبال میکند که در آن به تمام خواستههای برآورده نشدهاش دست مییابد – که زمانی که همه و هر چیزی که او لمس میکند به هر نحوی کثیف است، دشوار میشود.