خلاصه
رایگارت ارو یک «جادوگر» است، یکی از معدود افرادی (یکی از یک میلیون) که کاملاً توانایی استفاده از سنگهای کوارتز مورد استفاده به عنوان منبع انرژی برای همه چیز در این دنیا را ندارد. این وضعیت او را مطرود و مورد تمسخر قرار داده است و او را قادر به کار با ماشین آلات، شلیک تفنگ یا حتی روشن کردن لامپ بدون کمک کرده است. پدرش امیدوار بود که فرستادن او به یک آکادمی نظامی ممکن است قدرتی را در او بیدار کند، اما چنین معجزه ای رخ نداد. از آن زمان رایگارت به یک کشاورز در حومه دورافتاده کشور کریسنا تبدیل شده است - اما دوستانی که او در آنجا پیدا کرد و وفاداری که نسبت به آنها دارد، در شرف تغییر است. دو نفر از آنها اکنون بر تخت پادشاهی کشور می نشینند، و وقتی او را به پایتخت احضار می کنند، متوجه می شود که زندگی او چقدر در پناه بوده است - کریسنا در خطر است. جنگ در شرف وقوع است و شرایط تسلیم که توسط دشمنان آنها ارائه شده است غیرممکن است. یک واحد زبده از نیروهای دشمن در حال حاضر حملاتی را به پایتخت انجام می دهد - یک واحد نخبه به رهبری دوست قدیمی آنها زس. زمانی که رایگارت ناتوانی در استفاده از کوارتز او را در مقابل نبردی که در پیش است کاملاً بی فایده می کند، قرار است چه کاری انجام دهد؟ وقتی او به مکانی قدرتمند و باستانی برخورد می کند که مردم کوارتز کریسنا قادر به استفاده از آن نبوده اند، ممکن است راهی برای ایستادن در میان آنها پیدا کرده باشد... اما وقتی دوستانش در طرف مقابل هستند، واقعاً کجاست. ولش کن؟ زمانی که رایگارت ناتوانی در استفاده از کوارتز او را در مقابل نبردی که در پیش است کاملاً بی فایده می کند، قرار است چه کاری انجام دهد؟ وقتی او به مکانی قدرتمند و باستانی برخورد می کند که مردم کوارتز کریسنا قادر به استفاده از آن نبوده اند، ممکن است راهی برای ایستادن در میان آنها پیدا کرده باشد... اما وقتی دوستانش در طرف مقابل هستند، واقعاً کجاست. ولش کن؟ زمانی که رایگارت ناتوانی در استفاده از کوارتز او را در مقابل نبردی که در پیش است کاملاً بی فایده می کند، قرار است چه کاری انجام دهد؟ وقتی او به مکانی قدرتمند و باستانی برخورد می کند که مردم کوارتز کریسنا قادر به استفاده از آن نبوده اند، ممکن است راهی برای ایستادن در میان آنها پیدا کرده باشد... اما وقتی دوستانش در طرف مقابل هستند، واقعاً کجاست. ولش کن؟