خلاصه
500 سال است که یک خدای مار غول پیکر در کوه باستانی زندگی می کند. مییو، یک زن جوان بدشانس از روستای مجاور، به عنوان ادای احترام به او پیشنهاد شده است: او باید عروس مار شود. میو همیشه از این می ترسید که مار بزرگ سخنگو تمام او را ببلعد، اما وقتی خدا او را گرفت، او به جای یک غذا با او مانند یک همسر رفتار می کند. زبان تلنگر او از طریق کلمات ملایم به ارتعاش در می آید، بدن لغزنده قدرتمندش در آغوشی به دور زبان او می پیچد. این خدا مهربانتر از آن چیزی است که شکل هیولاییاش نشان میدهد، و میو فکر میکند که میتواند یاد بگیرد که شکل غیرانسانی عشق او را درک کند. واقعا عروس هیولایی بودن یعنی چی...؟