خلاصه
در آن شب، فوجیما یاماتو درگیر قتل سریالی شد و تقریباً کشته شد، اما توسط یک دانشجوی انتقالی، شینووم شیزوما، با جادو نجات یافت. یاماتو در خانه اش بیدار بود. "چرا برهنه ای... حداقل خودت را بپوش." "چرا من باید در این مورد برای شما توجه کنم، شما باید کسی باشید که باید به من فکر کنید و کره چشمان خود را له کنید." "این فقط عجیب است!؟" یاماتو برای شیزوما که به اینجا آمد تا جلوی یک قتل زنجیره ای را که توسط یک جانور انجام شده بود، به او کمک کند، اما او توسط او رد شد. با این حال، او تسلیم نمی شود. با اینکه رد شد و او را دنبال کرد اما...