خلاصه
دختر جوانی به نام راهزل روزی توسط پدرش با دستور «دنیا دیدن» از خانه بیرون میرود. و بنابراین سفر او آغاز می شود، با این حال، او این کار را به تنهایی انجام نخواهد داد... زیرا با مرد جوانی به نام آلزید دوست می شود که به دنبال انتقام قتل پدرش است. آلزید و راحزل مثل آب و روغن هستند، اما با این حال، به طرز عجیبی به سمت یکدیگر جذب می شوند. این می تواند نتیجه یک جاذبه اساسی باشد یا قدرت مشترک آنها با جادو. و بنابراین، دو متحد اکراه از شهری به شهر دیگر سفر می کنند و از قدرت خود برای کمک به افراد درمانده استفاده می کنند و در عین حال مکان های مربوط به خود را در جهان کشف می کنند.