خلاصه
"سیلور" نوجوانی است که در اواخر قرن نوزدهم در اروپا زندگی می کند و نام مستعارش از رنگ عجیب موهایش می آید. او که از یک بیماری مرموز رنج می برد، تحت درمان های پزشکی متعددی قرار گرفته است که توسط مادرش که بیش از حد کار کرده بود، پرداخت شده است، اما وضعیت سیلور بهبود نیافته است. افسانه ای قدیمی وجود دارد که از شیطانی صحبت می کند که با لباس مبدل در میان دهکده قدم می زند و زنان جوان را اغوا می کند تا بتواند وقت آنها را بدزدد و برای ابدیت زندگی کند. در چشم روستاییان، سیلور و مادرش قربانیان شیطان هستند و "کلاغ" مجرد خارجی که لباس سیاه می پوشد، خود شیطان است. سیلور به نادیده گرفتن این شایعات راضی است، تا اینکه یک شب شاهد میشود که مادرش به طرز غیرقابل توضیحی مانند شن در دستان یک غریبه کلاهدار فرو میریزد و اندکی بعد سیلور از هوش میرود. وقتی او به خود می آید، کلاغ در کنار اوست، و او پیشنهاد می کند که او را با خود ببرد، زیرا او بستگان دیگری برای مراقبت از او ندارد. آنها تا اوایل قرن بیستم با هم می مانند و در آن زمان، هیچ یک از آنها به طور قابل توجهی بزرگتر نمی شوند. سیلور متوجه می شود که هر دو نمی توانند انسان باشند، اما این دگرگونی او چه زمانی رخ داد؟