با به دست آوردن شغل در Square Enix، رویای ساساکی شوگو برای تولید یک بازی Final Fantasy در نهایت به نظر می رسد در اختیار او باشد! اما پس از شروع، او به سرعت متوجه میشود که کار اصلاً ربطی به فرنچایز مورد علاقهاش ندارد... با ناامیدی، شور و شوق او برای FF با وجود تلاشهای خواهر/همکارش یوکو برای ارتقای روحیهاش شروع به کاهش میکند. مکالمه آنها کوتاه می شود، اما زمانی که یک کامیون فراری ناگهان به سمت آن دو می رود! وقتی شوگو به خودش میاد اولین چیزی که میبینه اینه که... موگل؟! صبر کنید، آیا این یک طلسم درمان بود؟ و chocobos؟! پرتاب شده به دنیای فاینال فانتزی بدون قسط خاص، چگونه یک هوادار اوبر مانند شوگو زنده می ماند؟!