خلاصه
داستان عشق مارپیچی کونو جون یک شخصیت سرزنده است که با تمام توان زندگی می کند. او در مهدکودک عاشق هاسبه رینو، زیباترین دختر کلاسش می شود و به او اعتراف می کند. حسبه عشق او را می پذیرد، اما لحظه ای که او پاسخ خود را می دهد، در جا ناپدید می شود. کونو که نمیفهمد چه اتفاقی دارد میافتد، از دوستانش در مورد هاسبه میپرسد، اما متوجه میشود که هیچکس چیزی در مورد او به خاطر نمیآورد. او به تازگی ناپدید شده است، همراه با تمام خاطرات مربوط به او، به جز خاطرات کونو. در حالی که کونو در دبیرستان زندگی خسته و ناامیدانه ای دارد، هاسبه دوباره به عنوان یک دانش آموز انتقالی ظاهر می شود. با این حال، این Hasebe دقیقاً Hasebe نیست که او می شناسد...