هوانگ کیوم لین در شب تشییع جنازه پدربزرگش، دزدی را دید که سعی داشت چیزی را در خانه پدربزرگش بدزدد. او را تعقیب کرد تا او را بگیرد قبل از اینکه چیزی با ارزش را بردارد اما او مانند جادو ناپدید شد. دختر عمویش هر چقدر هم سعی می کرد توضیح بدهد باور نمی کرد که دزدی وجود دارد. خوشبختانه چیزی کم نبود. با این حال، دزد به دنبال چه چیزی می توانست باشد و چگونه به قوی ترین سیستم امنیتی که با پول می توان خرید نفوذ کرد؟ هوانگ کیوم لین نمی دانست، این تازه شروع است و زندگی او وارونه خواهد شد، از آن لحظه شروع می شود و همه چیزهایی که او فکر می کرد ممکن است اینطور نباشد ...