خلاصه
جعبه پاندورا زندگی نفرین شده ای را رهبری کرد. از طریق کنجکاوی یک زن، شر رها شد و تقریباً جهان را در تاریکی پوشاند. به طور معجزه آسایی، بشریت موفق شد مائو کسترا را دوباره به جعبه ببندد، اما فقط با فداکاری های بسیار. حتی بدون ارباب خود، شیاطین هنوز هم نیروی مهیبی هستند که با گذشت زمان قویتر شدهاند و در پایتخت متروک شمال، هملن، قفل شدهاند. پانزده سال از آن نبرد سرنوشت ساز می گذرد... با همل آشنا شوید، خنیاچی مسافرتی که آنقدر خود محور است که زودتر کلاغ نگهبانش (و دوست خانواده اش)، ابوا، را بپزد تا اینکه حتی برای یک دقیقه گرسنه بماند. به دنیای موسیقی و جنون خنده دار که ویولونیست هاملن است خوش آمدید. تماشا کنید که همل به سمت مخالفانش شلیک می کند و با ویولن غول پیکر خود به کبوترها ضربه می زند و آنها را به شام تبدیل می کند. چگونه جهان از دست مائو کسترا با قهرمانی مانند این نجات خواهد یافت؟