ریکا فروده در دوران جوانی خود شاهد تراژدی ناگفتنی در زادگاهش هینامیزوا بوده است. او ماه ژوئن 1983 را بارها و بارها تکرار کرده است و هر بار به فاجعه ختم شده است. اما در هر جهان، متغیرهای منجر به تراژدی همیشه متفاوت است. با شروع مجدد تابستان، ریکا در ژوئن 1983 خود را با زمان کمتر از حد معمول برای تنظیم اوضاع می یابد. میناگوروشی-هن سفر ریکا به دنیایی دیگر را دنبال میکند، زیرا او سعی میکند با عذاب قریبالوقوع خود و همچنین دوستانش مبارزه کند. با این حال، همانطور که او و دوستانش یک مشکل را حل می کنند، مشکل دیگری به جای آن ظاهر می شود، زیرا آنها هرچه بیشتر به هویت اصلی مغز متفکر پشت تراژدی های بی شمار در هینامیزوا نزدیک می شوند.