اکثر آنها قلمرو لوانترت را یک زمین بایر یخ زده می نامند. نیمی از سال خورشید نمی تابد و حتی اگر می تابد، ساکنان هنوز باید سرمای سرد را تحمل کنند. با این حال، آنچه لوانترت دارد، آسمانی بیکران است که توسط شفقهای شمالی اثیری پوشانده شده است. ارباب محلی، Ritzhardt "Ritz" Salonen Levantret، وطن خود را بیش از هر کس دیگری دوست دارد. او در جستجوی همسری است، اما کمتر زنی حاضر است زندگی تجملی خود را رها کرده و به خانههای بینظیر برود. جامعه عالی او را «یتی سرزمینهای مرزی» میخواند و سبک زندگی ساده او را تحقیر میکند. در یک مهمانی شام، ریتز توسط شوالیه بانوی تزئین شده Sieglinde "Sieg" von Wettin مجذوب می شود و بلافاصله از او درخواست ازدواج می کند. در کمال تعجب، او یک "ازدواج آزمایشی" یک ساله را می پذیرد. برای سیگ، این فرصتی است برای کشف معنای "همسر" بودن پس از گذراندن اکثریت عمر خود در ارتش. از سوی دیگر، ریتز می خواهد همه چیزهایی را که خانه محبوبش ارائه می دهد به او نشان دهد. در لوانترت زمستانی، از شکار در سرمای طوفانی گرفته تا صنایع دستی در اطراف اجاق دنج، هر روز پر از خاطرات جدید و گرم است.