خلاصه
کارگران سابق او مدام درخواست کمک می کنند. خاطره او از عشق اولش حداقل ناراحت کننده است، او به قدری از پدرش متنفر است که هرگز به خانه برنمی گردد، غریبه ای او را به خاطر هل دادن او از پله ها به پایین سرزنش می کند... جای تعجب نیست که عصبانی شدن یک روال روزمره برای اوست. ناتسکاوا مینیوری. سپس وارد یکی، دو زن در زندگی او می شود که او را بیش از حد مشغول کند تا عصبانی شود.