خلاصه
هایما کائو مشتاق وجودی است که مردم را متوجه او کند. حتی در سال آخر راهنمایی وقتی به پسری که سه سال دوستش داشت اعتراف کرد، او حتی نام او را به خاطر نداشت. او اکنون در دبیرستان به عنوان مدیر موقت باشگاه والیبال پسران مدرسه خود برخلاف میل خود مشغول به کار است. برادر بزرگتر کائو، فارغالتحصیل، که در حال حاضر معلم و مشاور باشگاه است، مسئولیت جذب کوزه ناگیسا را برای باشگاه والیبال در صورتی که میخواهد از سمت مدیریت کنارهگیری کند را بر دوش او گذاشت. حتی اگر در سکوت مشاهده کردن فردی به خیرهکننده کیریو در باشگاه تنها چیز رهایی بخش در مورد آخور بودن است، بدن کائو درد میکند. او در حد خود است و میخواهد مدیریت را کنار بگذارد. اما مهم نیست که او چقدر تلاش می کند تا کوزه را به خدمت بگیرد، به سادگی نمی تواند او را متقاعد کند که به آن ملحق شود. سپس یک روز، متوجه چیزی می شود که نفسش را بند می آورد. از آسمان آبی تر بود، حتی از دریا هم آبی تر. این کوزه ناگیسا بود که به تنهایی والیبال را تمرین می کرد. روزهای آبی از اینجا شروع می شود!