خلاصه
پیرزنی مرموز در برابر دکتر راستسو اِما ظاهر می شود که به تازگی پسرش را در یک تصادف از دست داده است. او می گوید که می تواند دایو را به زندگی بازگرداند. پس از موافقت با این پیشنهاد شوم، دایو نزد پدرش برمیگردد، اما در وحشت راستسو، نیمه متلاشی و غیرانسانی است. برای اینکه او را دوباره انسان کند، به اندام های تازه انسان نیاز دارد. راستسو هر کاری که از دستش بر میآید برای تناسخ پسرش انجام میدهد، اما دایو به هیولایی متفاوت تبدیل میشود. هیچ کس نمی تواند او را متوقف کند، زیرا او همچنان به سیر کردن گرسنگی خود ادامه می دهد و قربانی پس از قربانی می گیرد.