خلاصه
یک خدا مرتباً اقدام به خودکشی می کند اما به دلیل وضعیت جاودانه اش زنده می ماند. پس از یک چنین تلاش، او به بالا نگاه می کند تا یک زن را ببیند. او او را به یک غرفه در نزدیکی اودن دعوت می کند تا او متوجه شود که صاحب آن ناپدید شده است. زن می گوید: «اوه، او را خوردم.