"بالاخره، من تو را پیدا کردم، باند من." بهعنوان گلها، هرگز آرزوی داشتن یک عاشقانه افسانهای را نداشتم، اما همچنین انتظار نداشتم سه روز پس از اعتراف شدن توسط یک شوالیه اژدها، من را رها کند! طرد شده و عصبانی تصمیم گرفتم زندگی ام را وقف کارم به عنوان آرایشگر شاهزاده خانم انسانی کنم، اما متوجه شدم که شاهزاده خانم برای ازدواج با شاهزاده اژدها به کشور اژدها می رود و من را با خود می برد. حالا من باید در همان قلعه ای خدمت کنم که آن تند تند مرا انداخت! شاهزاده خانم می تواند پایان افسانه را داشته باشد، من با عاشقانه تمام شده ام.