در دنیایی که همه چیز از دست رفته بود، راه های ما به هم رسید. یک بیماری همه گیر ناشناس انسان ها را در نیم سال نابود کرد. هازوفومی، نوجوانی که به طور معجزه آسایی زنده ماند، در این دنیای متروک تنها زندگی کرد. او از دستیابی به چیزهای مهم خودداری می کرد زیرا می دانست که هنگام از دست دادن آنها چه درد می کشد... اتفاقاً از یک دختر عبور کرد. دختری عجیب که صد گربه او را تعقیب می کند. و ملاقات با او قلب هازوفومی را تغییر داد.