خلاصه
پنج سال پس از ناپدید شدن مرموز چهارمین شاهزاده کشور، بیانیهای صادر میشود که در آن از هر پسری که نام او پیدا میشود به مقامات گزارش داده میشود. بنابراین، یک شکار انسان برای کسانی به نام ولفگانگ آغاز می شود. ولفگانگ گلدن لئونارد به خوبی از هویت خود آگاه است و می داند که مقامات همچنان به دنبال او هستند. او همچنین می داند که آنها می خواهند به زندگی او پایان دهند. شاهزاده پس از مرگ مادرش که پنهان شده بود، با یتیمان خیابان ها پیوند برقرار کرد. با این حال، پس از تهدید به آنها، ولفگانگ مجبور به افشای خود می شود. ولفگانگ با افشای هویتش به خانه پدر ظالمش برده می شود. در کاخ پدرش، ولفگانگ نفرت خود را از مردی که به او زندگی داده است حفظ می کند. او از رفتاری که شایسته یک شاهزاده گلدن لئونارد است امتناع می ورزد و هر قانونی را که ممکن است زیر پا می گذارد. اغلب به او یادآوری میشود که هرگز به داراییهای پادشاه طمع نکند، اما از طریق روح سرکش و طبیعت آتشین خود، قبلاً چشمان کاتامیت مورد علاقه پادشاه، شین سوهیوک را جلب کرده است. شین ولفگانگ را نیرویی برای تغییر میبیند، جرقهای که ممکن است آتش شورش را روشن کند. وولفگانگ با وعده اعطای آزادی شین موافقت می کند که مهره او شود.