خلاصه
قهرمان مرد، نویسنده ای شناخته شده منتشر شده است که در بحبوحه موفقیت خود از خستگی شدید رنج می برد. او تصمیم گرفته است برای غلبه بر مالیخولیا به خانه ای در حومه شهر نقل مکان کند، اما کار نمی کند. سپس یک روز دختر جوانی می ایستد و از او می خواهد که اجازه دهد بچه گربه ای را در خانه اش بزرگ کند. این دختر جوان باعث واکنش غیرمنتظره او می شود و او موافقت می کند. چه چیزی در انتظار اوست؟ چرا نسبت به این دختر جوان چنین واکنشی نشان می دهد؟ چرا او موافقت کرد که اجازه دهد او با این بچه گربه در خانه اش بچرخد؟