خلاصه
یوکا، رمان نویس متخصص در داستان های عاشقانه افلاطونی، درخواستی برای نوشتن داستان عشق جنسی دریافت کرد. علیرغم ناآشنا بودن با این ژانر، زمانی که هاسگاوا، دندانپزشک، شروع به دیکته کردن داستان خود در پاسخ به دست های آسیب دیده اش کرد، کلمات از دهان او به طور طبیعی جاری شدند. یوکا در نهایت از احساسات خود نسبت به هاسگاوا گیج می شود - آیا او از خلق داستانی با هاسگاوا لذت می برد یا این آغاز یک داستان عاشقانه جدید بین آن دو بود؟ [نوشته شده توسط سان]