سارا ایافوجی دانش آموز سال دوم دبیرستان است که به تازگی به آکادمی فوجیگامین منتقل شده است. او از کودکی فردی خجالتی و عصبی بوده است. اگر کسی آنقدر نامش را صدا بزند، صورت ایافوجی قرمز روشن می شود و او را قادر به صحبت کردن نمی کند. بنابراین، او تصمیم می گیرد در آکادمی دوستانی پیدا کند، اما حتی با تلاش های خستگی ناپذیر خود، به سادگی نمی تواند به هدف خود برسد. نزدیک به یک هفته پس از انتقال، ایافوجی تازه از ایده هایش بی خبر است – یعنی تا زمانی که با آیریس کاگن، دانشجوی سال سوم و رئیس شورای دانش آموزی ملاقات می کند. کاگن زیبا، سخت کوش و مورد تحسین همه است. او فردی مغرور است که نمی گذارد افراد زیادی به او نزدیک شوند. با این حال، کاگن یک راز بزرگ را در خود دارد: او یک خون آشام است. وقتی شرایط غیرمنتظره منجر به مکیدن خون ایافوجی توسط کاگن می شود، ایافوجی خود را به عنوان عروس کاگن می بیند. روز به روز این دو دختر بیشتر به هم نزدیک می شوند و به مرور زمان نسبت به یکدیگر احساس می کنند. همانطور که مشخص است، ایفای نقش یک عروس آنقدرها هم که به نظر می رسد ساده نخواهد بود و ایافوجی ممکن است مجبور شود برای ماندن در کنار کاگن، چیزی بیش از خون خود را تسلیم کند.