خلاصه
در زمان سلسله های بزرگ ژاپن، نانا هیمه 5 ساله و پسر کوچکی نذر کردند که با یکدیگر ازدواج کنند، اما آنها بدون اینکه هویت واقعی یکدیگر را بیاموزند به طرز غم انگیزی از هم جدا شدند. اکنون در سن 17 سالگی، نانا هیمه هنوز ازدواج نکرده و مادرش بی قرار است. او دخترش را مجبور می کند تا وارد دربار شاهنشاهی شود و به طور معجزه آسایی موفق می شود. نانا هیمه با ناراحتی او اکنون به عنوان بانوی منتظر نجیب هیکارو جنجی، بدنام ترین بازیباز زمان خود، خدمت می کند...