خلاصه
"هی، رالف. راستی، امروز شغلت چیه، اجازه کشتن؟" "مقام دولتی. لطفا همه آنها را برای عشق و عدالت بکشید." اوه، اشتباه متوجه نشدید؟ من و لیزا شکارچیان خوبی هستیم که برای مشتریان خود در محله جرم و جنایت تحمل پذیر ایردا، که هم قتل و هم داروها را تحمل می کند، چرند می کشیم. خب، فرقی نمیکند مشتری پسر خوب باشد یا بد. مهمترین چیز پول است. چیزی که به ما داده شد، کار کوچکی بود که یک دختر را بگیریم. با این حال، آن را به یک "درام آدم ربایی دلپذیر" دیوانه وار با حمله توانایی های متفاوت شیطان "Silver Master" تبدیل شد.