دالیا پس از مرگ بر اثر کار زیاد در ژاپن، دوباره در دنیایی پر از جادو متولد می شود. او که توسط استادی در ساخت ابزار جادویی بزرگ شده است، به این حرفه علاقه پیدا می کند و با شاگرد پدرش نامزد می کند. با این حال، قبل از اینکه پدرش بتواند ازدواج او را ببیند، ناگهان می میرد. انگار این کافی نبود، روز قبل از عروسی، نامزدش اعلام می کند که عاشق است - اما نه! دالیا بالاخره متوجه می شود که باید برای خودش زندگی کند. او عهد میکند که از این پس زن خودش باشد و خود را وقف حرفهاش کند، حتی اگر زندگی آرامی که انتظارش را داشت نباشد! از یک برخورد تصادفی با یک شوالیه تا راه اندازی شرکت خود، چالش های زیادی در افق وجود دارد. اما این صنعتگر جوان دیگر بنفشه در حال کوچک شدن نیست - او کوکب است و آماده شکوفه دادن است.