خلاصه
در امپراتوری کالان یک پیشگویی وجود دارد، پیشگویی که نابودی جهان را پیشگویی می کند. امید به رستگاری در یک شاهزاده جوان است، اما به شرطی که بتواند به درجه آرکمیج برسد. طبق سرنوشت، تنها شاهزاده کلان در بدو تولد مورد نفرین قرار گرفت و او را در کنترل قدرت جادوهایش ناتوان کرد. با بزرگ شدن، شیفتگی شاهزاده بدجنس به جادو، او را به همه نوع دردسر انداخت. و اکنون او توانسته است به دنیایی از اژدها، الف ها و جادوهای باستانی سقوط کند تا این نفرین لعنتی را از بین ببرد. سرنوشت در انتظار است؟ آیا او می تواند سرنوشت خود را بدون سلاح، بدون طلسم، و دو خدمتکار که هرگز نمی توانند با مخالفت موافقت کنند، برآورده کند؟